رفته بودم یه مراسمی سخنران می گفت اگه چیزهایی رو که دوست دارید داشته باشید ندارید از بی عرضگی خودتونه که درست و حسابی از خدا نخواستید می گفت تو رو خدا اونقدری که به یه حساب بانکی پر از پول اطمینان دارید به خدا هم اطمینان داشته باشید . می گفت فکر می کنید بابای پولدار و حساب بانکی و مال و اموال میتونه آرامش بیاره ولی خدا نمی تونه .؟
امروز داشتم به این فکر می کردم که من چرا انقدر توو زندگیم محتاط بودم؟ خیلی وقتا من جمله الان که چیزی واسه از دست دادن نداشتم چرا یه ذره ریسک و خطر نکردم؟ چرا همش زندگی روتین و یکنواخت رو ترجیح دادم؟ داشتم با خودم حساب می کردم دیدم بین هم سن و سال ها و دوستام تقریبا کسی نمونده که مثِ من باشه .  نصف بیشتر که خارج از ایران دارن دکترا می خونن بقیه هم که یا همین جا دارن ادامه تحصیل میدن یا خانواده تشکیل دادن و یه شغل درست و حسابی و درآمد کافی دارن . البته این مشکل که من کلا اعتماد به نفسم پایین بود و قدرت تصمیم گیری مناسب نداشتم خیلی تاثیر گذار بوده ولی سرپرستمون توو شرکت همیشه یه حرف خوبی میزنه . میگه بهونه واسه یه بار دو بار نهایتا ده بار جواب میده بعد از اون باید از خودتون بپرسید چرا وقتی میدونستم فلان مشکل وجود داره دنبال حلش نبودم . واقعا چرا من نمیرم دنبال حل مشکلات شخصیتی که دارم .؟ همش همین حسِ آزار دهنده رو همه جا با خودم حمل می کنم .


پ ن : یه بار از دستِ یه دوستی ناراحت بودم بهم گفت از دست من ناراحت نباش بهش گفتم ناراحتی مثلِ یه تخته سنگ بزرگ میمونه یا میتونی با خودت همه جا حملش کنی یا میتونی بندازیش زمین یا نهایتا بشینی با چکش خردش کنی . من عادت دارم بندازمش زمین . حالا چرا در مورد ناراحتیم از خودم و گله هایی که از دست خودم دارم این کار رو نمی کنم الله اعلم.!!

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

لوله پلی اتیلن تهران Kelley زندگی سبز لطفا این حرف ها را بکارید Jarrick هر چی کی بخوای اشپزی درمان پوست خدمات برق کلهر